27 اردیبهشت 1393
با من که به چشم تو گرفتارم ومحتاج / حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان / بگذارمرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم/ یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده / جزعشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی / صندوقچهای را که رها گشته در امواج
فاضل نظری
24 اردیبهشت 1393
من که در تُنگ برای تو تماشا دارم/ با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست /به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده / لب اگرباز کنم با تو سخن ها دارم
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی / سنگرا با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده است، ولی می خواهم / خانهای را که فرو ریخته بر پا دارم
فاضل نظری
23 اردیبهشت1393
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد / کهتو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ی ممنوع، ولی لبهایم /هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم درشهر / هیچ کس، هیچ کسی هم به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها/ عاقبت با قلم شرم نوشتند :" نشـــد !"
فاضل نظری
13 اسفند 1390
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی ارزد / به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمی ارزداگر بر تخت شاهی تا به روز بنشینی / به خشت زیر سر اندر. خفتن نمی ارزد
مسخر گر شود روزی زمینت مثل اسکندر / به تنهائی قبر و وقت جان کندن نمی ارزدجوانان همه عالم اگر گردند قربانی / به خون غلتیدن قد علی اکبر نمی ارزد
اگر دریای این عالم همه شهد و شکر گردد / به آن لعل لب خشک علی اصغر نمی ارزد
اگر خلق زمین و آسمان خون از مژه بارند / به آن زنجیر پای عابد مضطر نمی ارزد
اگر خورشید آید سر از افق بیرون / به عریان بودن موی سر زینب نمی ارزد
حتی اگر نباشی، میآفرینمت .
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را/ میجویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح/ یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنان که درختان برای باد/ یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنان که تپیدن برای دل/ یا آنچنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت / چونانکهالتهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی/ با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
قیصر امین پور
درباره این سایت