محل تبلیغات شما

به یاد نرگس



از نوشکفت نرگس چشم انتظاری ام / گل کرد خار خار چشم بیقراری ام

تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو / دیدم هزار چشم در آیینه ی کاری ام

بود ونبود من همه از دست رفته است / باری مگر تو دست برآری به یاری ام

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت / مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام

تا ساحل قرار تو چون موج بیقرار / با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام

با ناخنم به سنگ نوشتم بیا بیا / زان بیشتر که پاک شود یادگاری ام

قیصر امین پور

پ ن:
سالها گذشت و منتظرت می نشینم تا بیایی نرگس من .

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم/اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا/افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم/یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست/من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته‌ام را/بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم

چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد / از این بی آبرویی نام ما آوازه می گیرد

من از خوش باوری در پیله ی خود فکر می کردم / خدا دارد فقط صبر مرا اندازه می گیرد

به روی ما به شرط بندگی در می گشاید عشق / عجب داروغه ای! باج سر دروازه می گیرد

چرا ای مرگ می خندی؟ نه می خوانی، نه می بندی! / کتابی را که از خون جگر شیرازه می گیرد

ملال آورتر از تکرار رنجی نیست در عالم / نخستین روز خلقت غنچه را خمیازه می گیرد

فاضل نظری

27 اردیبهشت 1393

با من که به چشم تو گرفتارم ومحتاج / حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان / بگذارمرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم/ یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده / جزعشق نیاموختی از قصه حلاج

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی / صندوقچهای را که رها گشته در امواج

فاضل نظری


24 اردیبهشت 1393

من که در تُنگ برای تو تماشا دارم/ با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست /به زبان آورم آن را که تمنا دارم

چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده / لب اگرباز کنم با تو سخن ها دارم

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی / سنگرا با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده است، ولی می خواهم / خانهای را که فرو ریخته بر پا دارم

فاضل نظری


23 اردیبهشت1393

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد / کهتو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع، ولی لبهایم /هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم درشهر / هیچ کس، هیچ کسی هم به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعر ها/ عاقبت با قلم شرم نوشتند :" نشـــد !"

فاضل نظری


13 اسفند 1390

دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی ارزد / به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمی ارزد

اگر بر تخت شاهی تا به روز بنشینی / به خشت زیر سر اندر. خفتن نمی ارزد

مسخر گر شود روزی زمینت مثل اسکندر / به تنهائی قبر و وقت جان کندن نمی ارزد

جوانان همه عالم اگر گردند قربانی / به خون غلتیدن قد علی اکبر نمی ارزد

اگر دریای این عالم همه شهد و شکر گردد / به آن لعل لب خشک علی اصغر نمی ارزد

اگر خلق زمین و آسمان خون از مژه بارند / به آن زنجیر پای عابد مضطر نمی ارزد

اگر خورشید آید سر از افق بیرون / به عریان بودن موی سر زینب نمی ارزد



او قول داده بود که لیلا نمی رود / مال من است ، بی من از اینجا نمی رود
او گفته بود آدم و حواش می شویم / سوگند خورده بود که فرداش می شویم
او قول داده بود که موسی رفیق ماست / عیسی شهود پاکی دامان ما دوتاست
ترسی نداشتیم که از بت پرست ها / مردی تبر به دست فرستاد پیش ما
او قول داده بود فقط عاشق منی / علم منی ، شعور منی ، منطق منی
آخر خداست هر چه بخواهد چه خوب ، بد / بی اذن او که رود به دریا نمی رود
اما عجیب رود به دریا رسید و رفت / بر صورت زمخت زمین خط کشید و رفت
فردا رسیده است تو رفتی بدون من / حالا تویی که تشنه ترینی به خون من
فردا رسید آدم و حوا تمام شد / لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد / دیگر تمام شد گل نازم تمام شد»
موسی عصاش را سر ماها شکست و رفت / با هر دو دست زد سرمان را شکست و رفت
قوم یهود بود ، سراسر شلوغ بود / عیسی زبان گشود که لیلا دروغ بود
ایوب بر خلاف همیشه عجول شد / آتش کشید در من و باران نزول شد
مرد تبر به دست مرا ترک می کند / تنها بت بزرگ مرا درک می کند !
موسی عصای معجزه اش را غلاف کرد / دیشب خدا به ضعف خودش اعتراف کرد
دیگر خودم به جای خدا خالق توام / از این به بعد مثل خدا عاشق توام
اقراء ! به نام هر چه نمی دانی ازغزل / لیلای من نگو که پشیمانی از غزل
اقراء ! به نام لیلی و مجنون که قرن هاست / تمثیل های واقعی اشتیاق ماست
لیلا تو اولین زن مبعوث عالمی ! / چشم حسود کور . تو ناموس عالمی !
از ابرها بخواه که باران بیاورند / حالا بلند شو . همه ایمان بیاورند
از سرزمین ابرهه تا فیل می وزد / از روشنای چشم تو انجیل می وزد
حالا حجاز ، دامنه ی روسری توست / این سرزمین بچگی و مادری ی توست
با پیروان واقعی ات خالصانه باش / تبلیغ عشق کن غزلی عاشقانه باش
بیت المقدس تو همین چشم های توست / عشق آفریدگار تو هست و خدای توست
دور خودت بچرخ و خودت را طواف کن / دور لبان صورتی ات اعتکاف کن
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت / لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت / لبیک لا . . .

" حسین پارسا منش "

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت .

می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را/ می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را

محو توام چنان که ستاره به چشم صبح/ یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد/ یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل/ یا آنچنان که بال پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت / چونانکهالتهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی/ با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

قیصر امین پور


آخرین جستجو ها

فروشگاه فایل Donald's collection فروی ناب نیازمندیهای ایران webdotira لایسنس نود 32 - آپدیت نود 32 - یوزر پسورد نود 32 Antivirus-nod32 وبلاگ شخصی زندگیمون قصه نیست و نبود Danielle's memory siopomehrca